خاطره زیبای حجه الاسلام و المسلمین احمد زادهوش
به گزارش روابط عمومی جامعه المرتضی علیه السلام،حجه الاسلام والمسلمین زادهوش ریاست محترم جامعه المرتضی در بیان خاطرات خود می گویند:
چند سال پیش که روحانی کاروان حج بودم در شهر مدینه اتفاق جالبی افتاد که نشان دهندهی تاثیر شگرف اهل بیت در جذب و هدایت انسانها و برطرف کردن موانع درونی آنان و ذوب کردن گرفتگی و دلمردگیهای آنان است.
ایشان نقل میکنند: هنگام ظهر و موقع صرف نهار بود که جوانی جلو آمد و گفت: در مدینه معجزه شد. همگی برگشته و او را نگاه کردیم و مشتاق شدیم ببینیم چه اتفاقی افتاده است. وقتی از او خواستیم ماجرا را تعریف کند گفت: من پدر خانمی دارم که با وجود 62 سال سن، در اعتقاداتش ضعیف است و اصلا نه نماز میخواند، نه عبادت میکند و نه در مجالس یا امور دینی دیگر شرکت میکند؛ حتی گاهی فحاشی هم میکند و کلا قائل به دین و نمازو آخرت و امامان و … نیست.
وقتی در ایران بودیم و خواستیم برای حج ثبت نام کنیم و اصلا برای حج آمدن روی ایشان حسابی باز نکرده بودیم ایشان گفت: من هم میخواهم بیایم. همگی تعجب کرده بودیم و هرچه گفتیم سفر ما سفر حج و خانه خدا و مدینه و … است و شما کجا میخواهید بیایید گفت:
شما چکار دارید؟ من هم همراه شما میآیم. میخواهم برای گردش بیایم. شما بروید به عبادت و زیارتتان برسید، من هم میروم دنبال گردش و تفریح خودم. عوض اینکه اینجا بخواهم بیرون بروم، آنجا بیرون میروم و خوشگذرانی میکنم، کاری هم به کار شما ندارم.
ما هم قبول کردیم و ایشان همراه ما آمد. اتفاقا درمدینه برای هتل جدا از هم افتادیم و ایشان در هتلی جدای از هتل ما اتاق گرفت. دیروز بود که پیش ما آمد تا به دخترش سری بزند و حالش را بپرسد. با هم نشستیم پای صحبت کردن که وسط حرفهایش فهمیدم در این دو روز اقامت در مدینه به مسجدالنبی که کنار هتلش هم بود نرفته و سر نزده است.
وقتی میخواست برگردد گفتم: همراه شما میآیم تا آدرس هتل شما را یاد بگیرم و دفعهی بعد من بیایم دنبال شما. ابتدا قبول نکرد، اما اصرار کردم و همراهش به راه افتادم.
مسجدالنبی به گونهای بود که دقیقا بین هتل ما و ایشان قرار داشت. وقتی خواستیم از مسجدالنبی رد شویم دیدم ایشان مسیرش را عوض کرده و میخواهد مسجدالنبی را دور بزند. گفتم: این دیگر چه کاری است؟ به عقل انسان جور در نمیآید که بخواهیم اینهمه راه خودمان را دور کنیم. بیایید از وسط مسجد رد شویم تا راهمان را کوتاه کنیم. ایشان قبول نکرد. اصرار کردم بازهم نپذیرفت. بالاخره آنقدر از گرما و آفتاب و دور شدن راه و … گفتم و اصرار کردم که نهایتا به اجبار راضی شد از وسط مسجد عبور کنیم.
حواسم را جمع کردم و او را به دقت زیرنظر گرفتم. همین که وارد مسجد شدیم احساس کردم تحت تاثیرفضا و حال و هوای مسجد قرار گرفته است. جلوتر رفتیم و باز نگاهش کردم دیدم حالش تغییر کرده و لحظه به لحظه دارد تغییرحالتش شدیدتر میشود طوری که نگران شدم و با خودم گفتم نکند واقعا برایش اتفاقی بیفتد و آنموقع چه جوابی دارم بدهم.
همین که به وسط مسجد پیامبر رسیدیم ناگهان افتاد روی زمین و شروع کرد با صدای بلند گریه کردن واشک ریختن و فریاد زدن. به کلی دگرگون شده و انگار تازه متولد شده بود و از این رو به آن رو شد. شروع کرد به توبه کردن و معذرت خواستن و نماز و عبادت کردن. بعد از این همه سال برگشت، آن هم در سن 62 سالگی. الان هم دو روز است که مشغول نمازو رازو نیاز و عبادت است و هنوز از مسجدالنبی بیرون نیامده است.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.